پروفسور مک گونگال می گوید: "من می دانم که تو نیستی، که صدایی را خسته و تکان داد، به تحسین کمک کرد. "اما شما متفاوت است همه می دانند شما تنها کسی هستید که می دانید - اوه، درست است، ولدمورت، چه چیزی از آن می ترسد. "

دامبلدور به آرامی گفت: "شما مرا ترساندید." "ولدمورت قدرتهایی را داشت که من هرگز نخواهم داشت."

"فقط به این دلیل که شما هم خیلی خوب هستید - از آنها استفاده می کنید."

"خوش شانس آن تاریک است. من خیلی ناراحت نشده بودم از اینکه خانم پومفری به من گفت که او گوش های جدید من را دوست دارد. "

پروفسور مک گونگال به ضرب گلوله یک نگاه تیز در دامبلدور و گفت: "جغدها چیزی بعدی به شایعات بود حال پرواز در اطراف. می دانید که هر کس می گوید؟ درباره اینکه چرا او ناپدید شد؟ درباره آنچه در نهایت او را متوقف کرد؟

به نظر می رسید بود پروفسور مک گونگال نقطه رسیده بود او چه بیشتر مشتاق به بحث، دلیل واقعی او منتظر بودند در سرد، دیوار سخت در تمام طول روز، برای نه به عنوان یک گربه و نه به عنوان یک زن بود او با دنبال خیره پر سر و صدا ثابت دامبلدور او در حال حاضر بود این کاملا روشن بود که هر چه که "هر کس" چیزی بگوید، او قصد ندارد باور کند تا زمانی که دامبلدور به او گفت این درست است. دامبلدور، با این حال، سقوط یک قطره لیمو دیگر و پاسخ نمی دهد.

"ولدمورت در توخالی خداحافظی کرد. او برای پیدا کردن Potters رفت. شایعه این است که لیلی و جیمز پاتر، مریم هستند.

دامبلدور سرش را پایین می اندازد. پروفسور مک گونگال گاز گرفت.

"لیلی و جیمز . من نمی توانم باور کنم . من نمی خواستم آن را باور . اوه، آلبوس ."

دامبلدور دستش را گرفت و به او شانه کرد. "من می دانم . می دانم ." او به شدت گفت.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اطلاعات تخصصی حوزه برنامه نویسی و سئو کوردلیا شرلی پخش و فروش لوازم برقی و الکتریکی کلش توپ بلاگ - آهنگ جدید هیئت محبان الحسین (ع) قاب چوبی کارخانه ساخت سازه های فلزی ناظران سازه سالن زیبایی صنعت کشاورزی